آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

تمام زندگیم پسرم آراد

شعر عاشقانه

  خالی شده خونه از حس تنهایی ... آرامشه محضه وقتی تو اینجایی بدون تو هیچم موجی سرازیرم یه رفت تو برگشت فقط عقب میرم یه شعر بی شاعر یه عشق بی معشوق یه کوه بی قله یه دشت بی شیرم بدون تو هیچم یه تانگوی مفرد، یه جاده بی مقصد یه پوچی ممتد، سرابی تودرتو پس ته پیچم بدون تو هیچم, بدون تو هیچم چشمهايت را ببند ، در دلت با خدا سخن بگو ، به همان زبان ساده ي خودت سخن بگو ؛ هرچه ميخواهي بگو ، او ميشنود . . . شايد بخواهي تورا ببخشد ، يا آرزويي داري ، شايد دعايي براي يک عزيز و يا شکرش ، بــگو ميشنود . . . اين لحظه ي زيبا را براي خودت تکرار...
27 بهمن 1392

آراد و یخچال

  پسرم ماشاءاله چقدر شیطون شدی ولی بعضی کارات عجیبه دیروز در یخچال باز کردم که وسیله بردارم  نمیدونم از کجا پیدات شد پریدی جلو یخچال پارچ آب سرد رو ریختی رو خودت  کلی گریه کردی با اینکه خیلی مواظبتیم  بعضی از کارت خارق العاده  ...
27 بهمن 1392

14 ماهگیت مبارک

  سلام پسر گل مامانی ببخشید یک مدتی به خاطر شلوغی کار نتونستم بیام به وبلاگت عزیزم 14 ماهگیت تموم شده رفتی تو 15 ماهگیت کمی مستقل تر شدی ولی خیلی به بابایی وابسته ایی اصلا بابایی نمیتونه تکون بخوره هر جا که میره تو هم دنبالشی وقتی بابایی تا جایی میره کلی گریه میکنی و جیغ میزنی همه چی رو با جیغ میخوای  بدست بیاری بنده خدا بابایی اصلا نمیتونه بشینه همش تو بغلشی  البته تقصیر خودشه دیگه لوست کرده منم نمیتونم چیزی بگم  اشکالی نداره بهر حال وظیفه مونه صد هزار مرتبه شکر ...
26 بهمن 1392

دلهره

  بابایی سه شنبه اول بهمن اومده بود سر کار مامانی که یکسری کارهای کامپیوتری براش انجام بدم  هم خونه پیش دائیت بودی  داد  تایم کاری تمام شد خواستیم آژانس بگیریم بیام خونه دیدم دایی زنگ زد گفت من با آراد تو راهم داریم میایم گفتم یعنی آراد بغل کیه  گفت رو صندلی نشسته دل تو دلم نبود همشفکر بد میومد به سرم  آخه اولین باری بود که این مدلی با ماشین جایی مرفتی چون هر جا که میخوایم بریم تو بغلمون کلی من و بابات دلهره داشتیم دیدم دائی دیر کرد داشتم میمردم جلوی نگهبانی اداره ایستاده بودم نگهبانمونم متوجه شده بود که دلهره دارم بعد دیدم که ماشین اومد بدو اومدم طرفت دیدم داری کلی میخندی کلی بوست کر...
3 بهمن 1392

شعرهای کودکانه دوران مامانی

     یک ، یک دوستی داشتم دو ، دوستش می داشتم سه ، سپاسگزارم چهار ، چاره ندارم پنج ، پنجه ی آفتاب شش ، شیشه ی عمرم هفت ، هفت تیر به دستم هشت ، هشت ساله دختر نه ، نوروز امسال ده ، ده ساله دختر یازده ، ریزه میزه دوازده ، گل می ریزه آفتاب زده گلی گلی قدقد مرغ کاکلی تخم سفید میزاره جوجه شو در میاره یک مال من دو مال تو سه مال آبجیش آهای کوفته برنجیش آهای مادر گنجیش آهای کفگیر ملاقه آهای قابلمه داغه آهای آش رو چراغه بیا گشنه نباشیم با هم بخوریم و پاشیم رفتم لب رودخونه دیدم بلبل می خونه گفتم بلبل دیوونه بیا بریم به خونه قلیون برا...
2 بهمن 1392

ماجراهای اعجاب انگیز

  پسری تاج سری ماشاءاله با مزه شده  منتظره آهنگ بزارن برقصه اونم چه رقصی 4 مدل رقص بلده و از مامانشم بهتره میرقصی همیشه قر تو کمرشه و کلی میرقصه فقط منتظره یک صدا تا برا ما قر بده  تازگیها کارها جدید یاد گرفته وقتی میگم پاتو ببر بالا میبره موهاشو بهم نشون میده از خدا تشکر میکنه    بوس میکنه و  کلی کار دیگه تو خونه همش در حال راه رفتنه و یک دقیقه هم نمیشینه همش دوست داره راه بره ماشاء اله به این انرژی  غذا شم باید با رقص بهش بدیم یعنی  بغلش کنم با هش برقصم داییش یا باباش با سرنگ اونم نه با قاشق تو دهنش بریزن اینم یک مدل غذا خوردنه دیگه اگر اینکار رو نکنم محال غذایی که براش درست میکنم بخوره ف...
1 بهمن 1392

یلدا مبارک

  شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر   زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق   رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق شب یلدایتان پرستاره و پر خاطره باد به صد یلدا الهی زنده باشی انار و سیب و انگور خورده باشی اگر یلدای دیگر من نباشم تو باشی و تو باشی و توباشی و… پسر نازم پیشاپیش شب یلدا ت مبارک برایت چه بخواهم ز خدا؟ بهتر از اینکه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد، عشق، محتاج نگاهت باشد، خلق، لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد، که همین نزدیکیست من بهترین یلداها را برایت آرزو می کنم پسر قشنگم     سی ام آذره و یک...
22 دی 1392

شعر مادرانه

  مامانم می گفت: خواب می دیدم بچه شدم مثل گل باغچه شدم پیرهن چین چین پوشیدم دنبال توپم دویدم اما وقتی بیدار شدم دیدم که بچه نیستم یک گل باغچه نیستم خودم یه بچه دارم گل توی باغچه دارم بچه ی من گل منه قمری و بلبل منه اتل متل توتوله بچّه ی خوب چه جوره؟ بچّه ی خوب مهربونه لباش همیشه خندونه بچّه ی خوب مؤدّبه منظّم و مرتّبه به هرکجا که میره سلام یادش نمیره بچّه ی خوب تمیزه  پیش همه عزیزه                    &nbs...
22 دی 1392

اولین قدمها

  فرشته کوچولوی ما چند هفته ای بود که میتونست کمی وایسته و یک قدم هم راه بره دیشب25/9/92 که من داشتم برای آراد شیر خشک درست میکردم و باباش داشت برنامه 90 میدید آراد هم سرگرم بازی  بود دیدم بابش داره صدام میکنه ببین آراد داره راه میره  من اومدم پیشت دیدم رفتی طرف دیوار  بلند شدی و حدود 10 قدم راه رفتی چقدر ذوق کرده بودم برات کلی دست زدم من و بابات کلی تشویقت کردیم تو هم مرتب این کار رو تکرار میکردی میخندیدی تا جایی که حسابی خسته شده بودی و کلی عرق کردی ومن و بابات میگفتیم آراد بسه دیگه خسته شدی بقیش باشه برا بعد ولی پسری دست بردار نبود   بعد از ظهر با  بابات تصمیم گرفتیم بریم ب...
22 دی 1392

13ماهگیت مبارک

      پسر گلم امروز 13 ماهگیت تمام شده رفتی تو 14 ماهگی قربونت برم الان برا خودت مردی شدی داری راه میری دیگه چهار دست و پا نمیری الان بدون اینکه دست به مبل یا دیوار یا چیزی بگیری خودت بلند میشی راه میری به همه اتاقها سر میزنی همش در حال راه رفتنی اصلا کمی نمیشینی ما هم باید پا به پای تو راه بیام اکثر اوقات تو آشپزخونه ای هر موقع کسی میره تو آشپرخونه پشت سرش تو میایی کلی علاقه به یخچال داری دوست داری درش باز باشه تو وسایلشو بیاری بیرون گاهی اینقدر برای یخچال بی تابی میکنی که مجبوریم برقشو بکشیم بیرون درش باز کنیم تو بازی کنی به امید اینکه خسته بشی بیای کنار ولی تو اصلا دست بر دار...
22 دی 1392