شعر مادرانه
مامانم می گفت:
خواب می دیدم بچه شدم
مثل گل باغچه شدم
پیرهن چین چین پوشیدم
دنبال توپم دویدم
اما وقتی بیدار شدم
دیدم که بچه نیستم
یک گل باغچه نیستم
خودم یه بچه دارم
گل توی باغچه دارم
بچه ی من گل منه
قمری و بلبل منه
اتل متل توتوله
بچّه ی خوب چه جوره؟
بچّه ی خوب مهربونه
لباش همیشه خندونه
بچّه ی خوب مؤدّبه
منظّم و مرتّبه
به هرکجا که میره
سلام یادش نمیره
بچّه ی خوب تمیزه
پیش همه عزیزه
بادبادک سفیدم
از دست من رها شدی
رفتی بالا تو آسمون
همسفر ابرا شدی
شدی مثل پرنده
چرخی تو آسمون زدی
از ابرا رفتی بالاتر
سری به کهکشون زدی
بادبادک سفیدم
میای پیشم دوباره؟
یا موندی تو آسمون
خودت شدی ستاره؟
بادبادک سفیدم
اگر شدی ستاره
از اون بالا نگاه کن
به ابر پاره پاره
بادبادک سفیدم
می خوام تو را ببینم
شب واسه دیدن تو
رو پشت بوم می شینم
شبها تو نور مهتاب
اینور و اونور میری
کجا فرار می کنی؟
می خوای بالاتر بری؟
بادبادک سفیدم
تا کی تو آسمونی؟
کاشکی یه روز بیایی
بازم پیشم بمونی