آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

تمام زندگیم پسرم آراد

اتمام 16 ماهگی ورود به 17 ماهگی

س لام عزیزم امروز 16 ماهت تموم شد و رفتی تو 17 ماهگی ماشاءالله بزرگ شدی داری برا خودت مردی میشی عزیزم برا خودت فضولی میکنی به هر جا سر میزنی و از همه چی میخوای سر در بیاری چند وقت یاد گرفتی فوتبال بازی کنی و خیلی هم قشنگ اوت و شوت میزنی از زمینهای سرامیکی داری فوتبالتو شروع میکنی امیدوارم در آینده فوتبالیست بزرگی شی بری تیم پرسپولیس من وبابات کل کل داریم چون اون میگه پسرم باید تو تیم استقلال بازی کنه ولی من میگم فقط پرسپولیس نه حرف من نه بابا تیم ملی به امید خدا   ...
24 فروردين 1393

نی نی های فامیل

  دیروز خبر خوشی شنیدم که دختر عموی مامانم  همونی که موقعی که بدنیا اومدی تو بیمارستان مواظبت بود و خیلی به ما لطف کردند و ازشون متشکریم  فارغ شده و یک دختر بدنیا آورده  اسمشم گذاشتن نادیا  پارسال و امسال تعداد نی نی های فامیل زیاد شده  مخصوصا تعداد نی نی های دختر  سال92 دختر دائییم نی نیش بدنیا اومد اسمشو گذاشتن فاطمه و همچنین دختر عموم که اسم نی نی شو گذاشتن روشا  و  دختر خاله ام که  اسم پسرشو امیر علی گذاشتن  و احسان ،نی نی پسر عمو مامانم که اسفند 92 بدنیا اومد همچنین دختر عمه ام  بارداره و اونم نی نیش دختره که خرداد93 بدنیا میاد. خدا حافظ همشون باشه آمین  ...
18 فروردين 1393

چهارشنبه سوری و تخت خواب

  سلام مامانی دیروز رفتیم برات تخت خواب خریدیم چقدر گشتم تا اونیکه تو ذهنم بود برات بخرم تمام گرگان زیر پا گذاشتم تا برات تخت بخرم بهر حال رفتم مغازه درست میدان سر خواجه مغازه عرب عامری اونجا تخت تو خریدم و صاحب مغازه گفت بعداز ظهر براتون میفرستیم  برعکس اون شب چهارشنبه سوری بود گفتم اگر ممکنه زودتر بیارین تا خیابانها شلوغ نشده دیدم ساعت 3 آوردن که شما خواب بودی من و بابات از تخت خوابت عکس گرفتیم وقتی بیدار شدی تعجب زده رفتی طرفش  گفتیم تخت و سر هم کنیم ولی تو مگه گذاشتی میخواستیم پیچش ببندیم میومدی از دست ما میگرفتی جیغ و گریه میکردی خودت اینکار انجام بدی هر کار کردیم که سرتو گرم کنیم تا تخت ببندیم نش...
9 فروردين 1393

قصه ی عمو نوروز و ننه سرما

  یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد ...
28 اسفند 1392

نوروز93

           ارباب خودم سامیلی علیکم   ارباب خودم سرتو بالا کن ارباب خودم منو نیگا کن   ارباب خودم لطفی به ما کن ارباب خودم سامیلی علیکم ارباب خودم اخماتو وا کن   ارباب خودم بزبز قندی ارباب خودم چرا نمی خندی ؟ ارباب خودم این آقا نوروز براتون میخونه این حاجی فیروز حاجی فیروزه، سالی یه روزه، همه می‌‌دونن، منم می‌‌دونم،   عید نوروزه ، عید نوروزه      پیشاپیش عید  نوروز رو به همه ی مامانا و نی نی های گل تبریک میگم.انشالله سالی خوب و پر برکت وسرشار...
28 اسفند 1392

شعر بهاری

آهای آهای بهاره عید اومده دوباره گلهای زرد و لاله روئیده هر کناره بهاره و بهاره بهار صفا میاره بلبل رو شاخه گل گنجشکه رو چناره داره آواز می خونه این آغاز بهاره بهاره و بهاره بهار صفا میاره   ...
28 اسفند 1392