آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

تمام زندگیم پسرم آراد

مورچه و دوستش

  مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟» زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش ...
16 تير 1393

واژگان آراد

  تازگیها دارم بهت کلمه یاد میدم تو هم دست و پا شکسته تکرار میکنی   واژه گان مورد استفاده توسط آراد توپ------------------ بوب نعناع----------------- نعنه پتو-------------------- پتو تخت----------------- تحت عمه----------------- عما ...
15 تير 1393

اولین حضور عمورستم و خانواده در گرگان

  از اینکه اولین بار عمو رستم و زن عمو و دختر عمو در گرگان اومدند همه خوشحالیم مطمئنم تو بیشتر چون عموت برات یک دوچرخه خوشکل خریده و تو هم مداوم سوارش میشی و پوز میدی دستشون درد نکنه  واقعا که دوست داشتنی هستند.   ...
12 تير 1393

عکس به دنیا اومدن آراد

                        سلام شیطون مامان  جند وقت پیش  مراسمی دعوت بودیم یعنی مدیر کل شرکت رفته بود سفر حج همکاران دعوت کرده بود برای ناهار  دیدیم یکی از همکاران قدیم (خاله نجمه) گفت من موقعی که اومدم بیمارستان دیدن آراد یک عکس گرفتم  وقتی دیدم کلی ذوق کردم گفتم برام بلوتوث کن ولی اون گفت گوشیش  مشکل داره نمیتونه بلوتوث کنه به هر حال دید که من سمجم گفت میرم خونه از طریق کابل مریزم تو کامپیوتر برات سی دی میکنم  برات میفرستم به هر حال بعد از کلی سماجت این عکس نازتو ازش گرفتم قربون چشات بره مامانی ...
9 تير 1393

شیطون بلا

  گل مامان ماشاء اله چقدر فضول و شیطون شدی دیگه قابل کنترل نیستی نه میذاری  بخوابیم نه اینکه  غذا با خیال راحت بخوریم  همیشه میخوام بیام سر کار کمبود خواب دارم دلم لک زده برا یک خواب طولانی و چند روزه بیچاره بابات که از پا افتاد ه شبیه زندانی ها شده تو هم زندانبانشی اصلا جرات نداره کاری بر خلاف تو انجام بده همش مراقب اوضاع خونه هستی کی چه کار میکنه کی چی تو دستشه و....   وقتی میخوایم غذا بخوریم تمام قاشق ها رو از دست ما میگیری و باید با دست غذا بخوریم بقول داییت مثل  بیل مکانیکی غذا میخوریم  این از غذا از خوابتم که تا ساعت 3 شب بیدارید و از اونور تا 12 ظهر خواب از طرفی تلویزیون بشدت تحت معاصره توست ...
1 تير 1393

عزیز دلم

سلام مامانی خوشگل خیلی وقت تو وبلاگ چیزی ننوشتم منو ببخش بخاطر اینکه سرکار سرم خیلی شلوغه عزیز دل مامان الان دیگه عشق بیرون داری همش منتظری غروب بشه کفشاتو پا کنم ببرمت بیرون و پارک و کلی برا خودت بازی کنی همش دوست داری سوار تاب شی و وقتی هم سوار میشی دیگه نمیشه آوردت پایین بابات تازه از  ماهشهر اومد گرگان همش تو سر کولش راه میری بنده خدا وقتی برا خودش نداره همش باید با تو بازی کنه تا ساعت 3 شب بیداری بابات بنده خدا چشاش پر خوابه ولی مگه میزاری بخوابه همش میخوای باهت بازی کنه از وقتی بابات اومده دیگه منو محل نمیدی ما رو باش گفتیم بابات تو مدتی که نبوده یادت رفته احساس غریبی میکنی دیدم نه خیر منتظر بودی بابات بیاد مرا محل ندی عجب ...
3 خرداد 1393