خرید پاییزی برای پسر قند عسل
پاییزه پاییزه برگ از درخت می ریزه
هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ
ابرسیاه و سفید رو آسمان را پوشید
دسته دسته کلاغها میروند به سوی باغها
همه میگن یکصدا غار و غار و غار وغار
خدا را سپاس که یکی از فرشته های مهربونشو بهمون داد و الان این فرشته مهربون یازده ماهه شده پسر نازم این دومین پاییزی هست که با اون چشمهای نازت میبینی و شاهد برگ ریزان درختایش خواهی بود امیدوارم که بزرگ شدی فصل پاییز برات یاداور خاطرات خوش زندگیت باشه
دیشب با بابایی رفتیم پاساژ قدس اونجا لباسها سایز تو رو داره تو مغازه فروشنده برات لباس انتخاب کرد و خودش تنت کرد کلی از جمالاتت سخن گفت و تحسین کرد گفت ببینید چقدر بهش میاد واقعا هم همینطور بود آبی بهت خیلی میومد فروشنده میگفت پسرتون سفید پوست هر چی بپوشه بهش میاد و پسرتون دختر کشه براش اسپنددود کنید دامادش کنید بیرون نبرینش تو رو دست گرفت برد بالا گفت ببینید پسرتونو چقدر ناز شده من و بابات هم محو دیدن تو شدیم کاشکی همونجا دوربین داشتم عکس میگرفتم بعد من به فروشنده گفتم پسرم مدل تبلیغاتی شده یکدفعه دیدم مغازه کلی شلوغ شد همه اومدن تو رو ببینند بعدم هم خرید کردن من به فروشنده گفتم پورسانت باید به آراد بدین مدلتون شده خلاصه برات چند دست لباس خریدیم و همشم بهت میومد ماشاءالله ناز شده بودی یک کادو دیگهم برات خریدیم اونم تاب خوشکلت که وقتی دیدی ذوق کردی و باهش کلی بازی کردی